سروده خانم سمیرا احمدی
با عنوان " همنشین قلم"،
در یادمان زنده یاد
نورمحمد مجیدی کرایی
( نویسنده و شاعراز استان کهگیلویه و بویراحمد )،
تو مرد صفحات تاریخی
برگ به برگ
تمام ورق پاره های گلوله خورده تاریخ
با تو همراهند
با نگاهت
هدفت
فکرت
از کهگیلویه و بویر احمد
تا خوزستان و ممسنی
همه وام دار مغز متفکر تواَند
استاد
"ابر زنان ایران" ناله کنان
به سوی خاکت روانه اند
اثری
ردپایی
نوایی
همه ، در جست و جوی جنبشی جدید از شمااند
"مردم و سرزمین کهگیلویه و بویر احمد"
یاد گذشتگانشان را
با پینه های دستت
شماره می کنند
ادبیات
به عشق واج اول اسمتان
سربلند کرده است
و تاریخ
در سوگ نبودنتان
"علما و شعرا" را فریاد می زند
"نظام سنتی ایلات"
محکوم به "یادِ" توست
که اگر نبودی
"تاریخ ایل کرائی"
متولد نشده ، فراموش می شد !
"شاپور خوره "
"سرزمین شاپور"
اینک
این جا
مبهوت نبودن استادی چون توست
و زندگی هر روز جوانه می زند
از خاک
از خاک مزار تو
"واژگان لری"
نالان
در ایستگاه چاپ منتظرند
بی خبرند
که استاد
شب هایی دور
با قطار مرگ رفته است !
"آذرخش عشق در فرهنگ داستان سرایان ایران"
هنگام نبودنت
یک آسمان عشق
کم می آورد
"آثار باستانی و اسلامی شیراز"
پس از رفتنت
با عطر بهار نارنج
خاطره بازی می کنند
"ایلات جانکی بختیاری"
و" سی سخت " و "بلادشاپور"
چاپ نشده ، چشم به راه مانده اند
استاد
نوشته هایت ، بی تو
به چاپ شدن
تن نمی دهند
دنا
در سوگ جان گدازت ، مو سپید کرده
وزش باد
و لرزش دنا
شگفتا
دنا
در نبودنت
کوه بودنش را از یاد برده!
"جغرافیای کهگیلویه و بویر احمد"
با وسعت اندکش
برای ستودنت کوچک است
نگاه کن
یک "ایران"
تو را می ستاید
نیستی
ولی به حد بودن
احساس می شوی
قلب ادبیات به دستانت گره خورده
که از بدو پروازت
در لیست پیوند عضو
منتظر ایستاده
استاد
کدام آرزویت شکوفه نزد که این چنین
بر سر کودکانِ اشعارت
مُهر "ناشکفته ها " کوبیدی ؟
"اورنگ باختگان تاریخ ایران"
یادشان را
وام دار تو اند
هم تبار لرت
کریم خان زند
عمری ، تاج به سر
و تو
عمری ، قلم به دست
کدام یک ستودنی ترند ؟
تاج در هم شکسته
یا قلم جاودان مردی چون تو؟
بلند شو
قوم لر تو را می خواند
از کهگیلویه و بویراحمد
تا چهار محال و بختیاری
وفارس و ممسنی
حتی، سیستان و بلوچستان
و کشورت ، ایران
خاکت سردی نیاورده
که جاده ها
برای بازگشتت
پی در پی ، پلکشان می پرد
بیا
جوانه بزن
اهالی تاریخ و ادب
به سان کودکی
بهانه گیر تواَند
نورمحمد مجیدیِ کرائی
زنده ای
و در گور
می نویسی
عادت پنجاه ساله را
یک شبه
یک ماهه
یک ساله
نمی توان رها کرد
قلم می زنی
بی قلم
با دل
سر به زیر
ایران به قدر پنج دهه
مدیون پلک های نخوابیده ی توست
مزارت
بی نشانه ای از احترام به تلاشت
یتیم مانده
و سمیرا
همچنان شرمسار
در انتظار ساخت آرامگاهت
تقویم را
ورق می زند !
استاد
دفتر زندگی
نامت را خط نزده
به گمانم
اندیشه و قلم را
با مرگ
نمی توان خط زد !