به نام آن که جان را فکرت آموخت"
زندگینامه و آثار نورمحمد مجیدی کرایی نویسنده و شاعر
---------------- --------------
درسال 1311 خورشیدی ،در روستای لنده (شهر کنونی و مرکز شهرستان لنده) از شهرستان کهگیلویه،دیده به جهان گشود.پدرش کربلایی احـــــمد مجیدی کرایی ، کلانتر ایل کرایی ،ازمشاهیرو سیاسیون عهدخود و مادرش دختر محمدشفیع خان از کلانتران ایل طیبی بود .او نیز از کلانتران و مدیران سیاسی ایل و تبارش بود . با وجود پایگاه اجتماعی برجسته اش ،تمایلات فرهنگی او ، بر دلبستگی های سیاسیش فزونی داشت .او اکثر عمر خود را در روستای تراب وسطی از شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد گذراند . پیشه اش کشاورزی و باغداری و به آن افتخار می کرد . چنان چه سروده است :
"فخر بر خود می کنم ، کشت و زراعت می کنم
قرص نانی می خورم ، قرصی قنــاعت می کنم "
او دراحوال خودش ،
پاک و صادق می گفت :
"ثروت من ، قلم و شعر دل انگیز من است
زین گهر ، در وسط سینه نشـــــانی دارم
من چو سعدی و چه حافظ ، به مکتب رفتم
پارسیم ، پارس نژاد ، پـــــارس زبانی دارم
مدرک دانش من ، مدرک مــــــردان لرست
مثل ایشان روش و علـــــــــــم وبیانی دارم
حاصل علم مجیدی شده است نظــــم ونثر
عشـــــق بالایی و شور و هیجــــــانی دارم "
دریای متلاطم درونش با خواندن ،نوشتن ، سرودن و سیرو ســفر، آرام می شد .شاهد این مدعا، شعردل انگیزاوست:
"آن که با دیو جهالت بکند جنـــــگ منم
عاشق علم و هنر ، طالب فرهنـگ منم
شب بخوابد به بیـــــابان و فراز کوه ها
تا زند بررسن ، علــم و خرد چنگ منم
بهر یک پرسش علمی بکند، سیر و سفر
به بیــابان وبه هرجا کند آهنـــگ ، منم"
با تولد انقلاب اسلامی ، نسیم تحول تاریخ وزیدن گرفت .
آری
چرخش چرخ زمانه ،
حس بی تاب درونش،
فقر آن روز دیارش ،
عشق پرشور و امیدش ،
کشتی زندگی اش را ،
سوی یک هجرت تاریخی برد!
سوی شیراز ،
همان شهر ادب ،
شهر سعدی ، حافظ
گرچه عاشق سفرومهاجرت بود اما :
با همه عشق سفر
رفتن از کوی وطن
کرده اش دلواپس !
آن چنان که گوید :
"امروز زین شهر و دیار ،خواهم کنم قصد سفر
از شهر گیلویه روم ، بر جانب شهری دگــــــر
اکنون که دارم می روم ، برسوی شهر دیگری
خاک گران کوگیلو ، هر لحظه آرم در نظـــــــر
ای زادگـــــــــاه جان من ،ای سرزمین افتخار
گر دُور می باشم زتــو ، رویای تو دارم به سر
بهر مجیدی دوریت ، بسیار می باشد گـــران
ار باز گردم زین ســـفر، خاکت کنم کحل بصر "
سفره پژوهش را درشیراز- شهر علم وادب- گستراند ! . دست تقدیر ، مطالعه در تاریخ و فرهنگ مناطق فارس ، او را با معلمی بزرگ زاده ، دختر ایلخان جـــاوید ممسنی آشنا و منجربه ازدواج دومش شد. این فرهنگی فرهیخته ، مشوق مطالعاتش بود .
هموطن !
نورمحمدمجیدی کرایی ،
با دقت می نوشت ،
با سختی و تنگدستی !
اما با سرعت ، جرات و جسارت ، چاپ می کرد .
او آرام می گرفت با
خواندن ،
نوشتن ،
سرودن ،
و
سیرو سفر !
تا جایی که در باره آرامش درون می گوید :
"می کنم تسکین درون سرکشم را با قــــلم
با مرکــــــــــب می نمایم کوه درد و رنج کم
با دم نوک قلــــــــــــم ساکت شود درد درون
با چنین کاری کنم از دل برون کوه های غــم
هر گهی که دست می یازم به تنـــدیس قلم
گویی می خواهم نهم بر عالم دیــــــگر قدم "
بگذار از آثارش بگویم !
او ،
ساعت ها ، روزها و ماه ها ،
می اندیشید ،
سفر می کرد ،
سواره و پیاده ،
با خطر،
بی خطر ،
با توشه و بی توشه ،
تا بنویسد ،
نظم و نثر ،
تاریخی ، اجتماعی و ادبی .
زندگی و اقامت در شیراز ، دست مایه تولد اولین کتابش ،یعنی تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد ،برای به تصویر کشیدن چهره گذشته،مردم شجاع و بزرگ استان شد .چاپ کتابش همان و زادروز مرجع مکتوب تاریخ استان همان . اولین تجربه فرهنگی شیرینش ، انگیزه و امیدش ، برای دستیابی به آرزوی دیرینه اش ، که احیای تاریخ و فرهنگ استان کهگیلویه و بویراحمد بود را ، دو چندان کرد.
آرزوهایش بزرگ ،
راهش سخت ،
اما رهروش ، عزمی پولادین داشت .
حضورش در خانواده بزرگان ممسنی ، ارتباط مستمر با فعــــالان فرهنگی ، اجتماعی وعلمی آن دیار ، تولد کتاب : تاریخ و جغرافیای ممسنی را رقم زد.
تالیف و چاپ این دو کتاب ،هرگز ذهن خلاق و جستجوگرش را اقناع نکرد . او مدام در کتابخانه ، ســــــفر ، میان مردم یا میدان پژوهش بود.
سایر آثار و تالیفات :
از کجا آغاز کنم ؟ !
از تاریخ ارجان و بهبهان ،
اززنان و دختران تاریخ ساز ایران در ابرزنان ،
از نظام سنتی ایلی کهگیلویه و بویراحمد ،
از آذرخش عشق در فرهنگ داستان سرایان ،
یا
ازعلما و شعرای استان .
از آثار باستانی و اسلامی شهر شیراز،
ازایل باستانی کرایی ،
یا از تداول قدرت و تخت ها در ایران زمین ، در سه جلد اورنگ باختگان تاریخ ایران !
باز هم بگویم ؟!
از کارنامه سیاسی و اجتماعی ، وکیل الرعایای هم تبارش کریم خان زند !
یا از شکفتن عنچه های اشعارش ، در کتاب ناشکفته ها
ازابرازعشقش به فرهنگ لر در فرهنگ واژگان عامیانه لری ،
یا از سرزمین شاپور و منطقه کازرون در شاپورخوره،
از مردم و سرزمین کهگیلویه و بویراحمد !
یا از جغرافیای طبیعی و تاریخی استان کهگیلویه وبویراحمد !!!
ای برادر !
ای خواهر !
ای هموطن !
بگذار،از رنج واپسین روزهای زندگی اش بگویم،
آنچه آزارش می داد
نه بیماری !
نه مرگ !
نه سفر ابدی !
که تالیفات چاپ نشده اش!چون بلادشاپور یا شهرباستانی دهدشت ،تاریخ ایلات جانکی بختیاری و چهره کاوی روستاهای کهگیلویه و بویراحمد و ... بود!
نورمحمد مجیدی کرایی ، حدود 19 عنـوان کتاب و پژوهش (چاپ شده و نشده ) در زمینه تاریخ ایران و استانهای کهگیلویه و بویراحمد ،خوزستان و فارس تالیف نموده است . از جمله :
1-اورنگ باختگان ایران (سه جلد)
2-ایل باستانی کرایی
3-ابرزنان ایران
4-ناشکفته ها (شعر)
5-تاریخ و جغرافیای کهگیلویه وبویراحمد
6-تاریخ وجغرافیای ممسنی
7-تاریخ وجغرافیای بهبهان
8-یادواره نظام سنتی ایلات کهگیلویه وبویراحمد
9-آذرخش عشق در فرهنگ داستان سرایان
10-فرهنگ واژگان لری (چاپ نشده )
11- کارنامه سیاسی واجتماعی کریم خان زند (وکیل الرعایا )
12- علما وشعرای کهگیلویه و بویراحمد
13- شاپورخوره (سرزمین شاپور)
14- آثارباستانی واسلامی شهر شیراز
15- جغرافیای طبیعی و تاریخی کهگیلویه وبویراحمد
16- بلادشاپوریاشهرباستانی دهدشت (چاپ نشده)
17- تاریخ ایلات جانکی بختیاری (چاپ نشده)
18- تاریخ سی سخت با همکاری جناب آقای نیکنام حسینی پور(چاپ نشده)
19- چهره کاوی روستاهای استان کهگیلویه و بویراحمد (چاپ نشده)
اینک وقت آن رسیده که،از پایان راه و آغاز سفر بی بازگشتش بگویم !
در واپسین ماه های زندگی اش ،
بار سفر را بست ،
کوله بارش را برداشت ،
به کهگیلویه وگچساران ،
برای کاوشی دیگر سفر کرد .
سفرش پایان یافت ،
اما حادثه درکمینش ،
حادثه ای که بی رحمانه ، زندگی اش را نشانه رفت ،
تا بیمارستان و بستر بیماری ، همراهش بود ،
یک آن ، تنهایش نگذاشت ،
تا به باور خود ،
پایان هشتاد و دو سال تلاش و آغاز دوران افولش را رقم زند.
سرانجام ، در سی ام بهمن یکهزاروسیصد و نود و سه خورشیدی ،جان آکنده ازمهر و عاطفه و آرزویش را ، به جان آفرین تسلیم ،سیر و سفر دنیوی را ناتمام ، کوچ ابدیش را آغاز و در آرامستان جدید شهر دهدشت - مرکز شهرستان کهگیلویه ازاستان کهگیلویه و بویراحمد - آرام گرفت !
هجرانش مرا به یاد سروده اش انداخت :
"هر یکی را چندماه و چندســـالی بیش نیست
روزگاران شاهــــــد و تـــــــاریخ می باشد حکم
این جهان بر هیچ کس تا سر وفــا ننموده است
زیر خاک سرد خواهی خفت مجیدی ،لاجــرم "
روانش شاد و یادش جاویدان باد !
اردوان مجیدی کرایی - بهمن 1395
به گرد اندرش چشمه هایی روان |
سراینده : زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی
مورخ ! زدهدشت سخــن باز کن
سخن ها زتاریخــــــــش آغاز کنبهرجای بازارو کاروانســـــــــرای
سرای تجــــــــــــــارت بهرجابپای
به هرجای بینی بلنــــــــدخانه ای سراینده :زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی
چون بهار بازرنگ ،جایی نمی یابی بــــــــــــهار
هرسویش چشم افکنی ، باشد بهارش لاله زار
کوه سبزودشت سبزو رود وچشـــــمه ها روان
ناله کبگان و بلبل ، آیدش از کوهســـــــــــــــار
کوه ودشت آکنده باشد ، از بلـــوط وتاک و وول
بوته ها ی عطـــــــــــرگین بینی ، بهرجا و کنار
کنگروریواس و جاشیرزهرسویی، بروید در زمین
که ببردندآگهان ، از بهر بهبــــــــــــــــودی بکار
فرش هر جایی ، چـــــــویل و درمه ها و بیلهر
رنگ و رنگ گل ، گیاه ناشنخته بی شــــــمار
از دناآبی برون آید، بسان سلســــــــــــــــبیل
باخروش وجوششی ، گردد پدید زان آبشــــار
بگذراز آنجا و در دامــــــــــــان کوهش کن نظر
تنگه ای را بین ،که زآن آید برون رود بشـــــــار
چون بشــــــــاپور نام شاپورش برآن بنهاده اند
نوش چون آبش کنی ،بینی چه باشدخوشگوار
آرش یاسوج می دانی که در فرهنگ چیست؟
جایــــــــــــــــــــــگاه آتش برزین و برزنگی تبار
این همان خاکی است، درتاریخ گفتند بازرنگ
خاستگاه مردم برزنگی دشمن شـــــــــــــکار
آریــــــــوبرزن دراین خاک،تاخت بر یونان سپاه
نیزدر این خاک شد ،یونان ســـــپاهان تارومار
دیده بر اوراق تاریــــــــــخ افکن و ، این رازیاب
که بود یاســـــــــــــــوج ، برزنگی تباران یادگار
رشته ی کوه دنا ، هست یادگار باســــــــتان
یادونام باســـــــــــــتان ، از سیروگشت روزگار
گراوستا را بخوانی ، با دنایی آشــــــــــــــــــنا
باشد دئنا نیز، زامشاسپندان در شــــــــــــمار
پشت فـــــــــــــــــرودین نیز، نام دنا را می برد
چون آناهـــــــــــــــــیتا نماید ، مردمان را کامکار
دردنا بودست ، یزدان داد به کی خسروسروش
نوبت لهراســـــــب آمد ، تخت و تاج بر او سپار
راز تاریخ است مجیـــــدی ، در دنا و بازرنـــگ
پایگاه و شهر مــــــــــردان است این زرین دیار
سراینده :زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی
نوعـــــــــــروسی شده نازا چندی
زاو پدیدار نشد فــــــــــــــــرزندی
روز و شب در غم و اندیشه بدی
نزد هــــر کس به پی چاره شدی
گاه د رمطب دکــــــــــــــتر به دوا
گاه در خانه ملا به دعـــــــــــــــــا
گاه نزد رفــــــــــــــقا شکوه کنان
گاه درخانه رمــــــــــــــــــال روان
چاره درد ز هــــــــــــرکس پرسید
بهره از زادن فـــــــــــــــــرزند ندید
مامکی گفت به آن تازه عـــــروس
مکن از نازایی چهـــــــــره عبوس
که سترون شـــــــــــدن و نازایی
به که فـــــــــــــرزند بدی را زایی
سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی
به لیشتر و لیشتر نشینان سلام !
منطقه لیشتر یکی از مناطق شهرستان گچســـــــــــاران دراستان کهگیلویه و بویراحمد می باشد . دشت لیشتر دشتی تاریخی ونفت خیز می باشد. در منابع جغرافیایی پس از اسلام ، نام لیشتر (رشتن )ذکر شده که ، بر سر جاده مالــــــــــرو و سپس ماشیــــــــن رو شهر بهبهان جای داشت . آثار آتشکده وامامزاده گانی در آن دیده می شود ، که نشانه پیشینه این سرزمین کهن پیش و پس از اسلام است. این منطقه دارای روستاهای بزرگ و کوچک بوده است . درخشندگی چاه های نفــــــــت و گــــــــاز پیرامون دشت آن ، زیبایی شبانه اش را رویایی کرده است .
به یاد گذشته و حال لیشتر و ساکنان دوست داشتنی آن ، این شعر را سروده ام .
لیشتر و لیشترنشینان
به لیشــتر و لیشترنشینان ســـــــــلام
سراینده : زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی |
روزی که میان هربیابان هرجای ز سرزمین ایراندرگورمراخبر نمایید! |
| سبزی و چمن شود نمایان گل باشدو سبزی و گلستان |
سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی
چه از ایـــدنک سوی لنده شوید | بوی رامش و علــــم و دین بشنوید |
که لنــــده مرا بوده است زادگاه | مرا نیز کاشانه و دستــــــــــــــگاه |
در این بومگاه دانــــــش آموختم | چراغ خـــــــــــــــــــرد را برافروختم |
حق مردمــــش هست در گردنم | که تا جان شیـــــــــرین بود در تنم |
به لنـــــــده برفتم به مکتب سرا | گرفتم گل علــــــــــــم و دانش فرا |
به آموخــــتن درس بودم به پیش | گرامی مرا داشتند قــــوم و خویش |
به امید رفتار نیکـــــــــــــــویشان | به خلق بهین و نکو خـــــــوی شان |
بکردم ره عــــــــلم و دانش کزین | ز آنان شده دانشم این چنیـــــــــن |
مجیدی به جولان درآور قـــــــلم | به گلـــــــــــزار بگذشته ها زن قدم |
به همراه یاران دیـــــــــرینه سال | که بودند در کودکی همـــــــــــزبان |
به اسب و خر و استران گه سوار | به گردش به دالان کـــــــــــــوه بنار |
خوشا تنـــــــگ مونه و کبکان آن | خوشا در کـــــــــــمرها شکاران آن |
خوشا سکو وبرکـــه ی نرگسی | که پیشـــــــینه اش را نداند کسی |
بر این کوه مـــــردان مزداپرست | به زمزم اوســــــتا و برسم بدست |
بر آیین زرتشت و دیـــــــن بهی | دل از اهـــــــــــرمن هابکردند تهی |
پرستندگانی به خورشیــد و ماه | که این بودشان کیش و آیین و راه |
به لنده بدست جنگـــــل موروبن | کنام ددان و گـــــــــــــــرازان در آن |
در این جنگل خودروو سبزه پوش | شده آشیان ددان و وحـــــــــــوش |
به اهل خـرد می دهد این نشان | که مورد یادگـــــــــاری ز زرتشتیان |
گمان من ار باشدش راســــــتین | کــــــهن جایگاهیست این سرزمین |
در این جا درخت خـــــــــدا آفرین | بسی بود و رویید اندر زمیـــــــــــن |
بسان ربیک و بن و کــــــــــــــنار | درختان بی میـــــــــــــــوه و بار دار |
یکی زین درختان بود بنگــــــــــرو | که نه مـــــــــــزه دارد نه بار و نه بو |
درختیست روینده در گرمســـــیر | گهی نیز روییده در سردســـــــــــیر |
بجای دگر جنگــــــــــــل مورد بن | بسی شاخه و ریشه زاییــــــــده آن |
کنارش درختان بن و کنـــــــــــــار | که پر بار بودند فصل بهـــــــــــــــــار |
تنیده بهم شاخـــــه ی هر درخت | تنومند و انبوه و سبــــــــــــزینه رخت |
که بگذشتــــــه ها بود آن پر زآب | زمونه برون آمــــــــــــــــدی با شتاب |
برون و درونش درخت بلـــــــــوط | که بود از برای کسان نان و قـــــــوت |
بهر گوشه آوازه ی کبــــک و سار | پران اززمین بر سوی کوهســــــــــار |
بهین جای بودست بهر شکــــــار | بهر جای آن سبزه و مرغــــــــــــــزار |
خوشا دامن کوهســـــــــــــار بنار | خوشا گله و دسته های شــــــــــکار |
خوشا پشم کاران و آب قنــــــــات | که نوشیـــــــــــدنش می فزاید حیات |
زمانی که من بوده ام خـــــردسال | همه جای بوده درخت و نهــــــــــــال |
در اینجای بودم به سیرو به گشت | سواره بهرکوه و میـــــــــــدان و دشت |
بهر جای بودم برای شــــــــــــــکار | بهرچشــــــــــــمه و دره ای رهسپار |
ز تیرم پیـــــــــاده چه بر پشت زین | بز و پازن افتــــــــــــــــاد بس بر زمین |
پرنده چه پران شدی بر هــــــــــوا | ز تیرتفنــــگم نگشتی رهــــــــــــــــــا |
کنون که شدم پیر و فرســـوده تن | بیاد آیدم روزگارکـــــــــــــــــــــــــــــهن |
نه بینم درختی به کوه و به دشت | نه تفریحــــــــــــــــگاهی برای نشست |
دگر جنگلی نیست لنــــــــده بجا | همه گشته است منــــــــزل و خانه ها |
مرا بود لنـــــــــــــــده بهین زادگاه | مرا بود فرخنـــــــــــــــــــــده ای جایگاه |
بیاد آورم لنــــــــــــــده را هر زمان | که بوده است هستی و عمــــــرم از آن |
سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی |
|
ماخذ : کتاب ایل باستانی کرایی – تالیف نورمحمد مجیدی کرایی |