وبلاگ یاد مورخ ( یاد نامه نورمحمد مجیدی کرایی)

این وبلاگ در زمینه معرفی آثارشادروان نورمحمد مجیدی کرایی نویسنده و شاعر و موضوعات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی فعالیت می نماید

وبلاگ یاد مورخ ( یاد نامه نورمحمد مجیدی کرایی)

این وبلاگ در زمینه معرفی آثارشادروان نورمحمد مجیدی کرایی نویسنده و شاعر و موضوعات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی فعالیت می نماید

زندگینامه شادروان نورمحمدمجیدی کرایی نویسنده و شاعر



به نام آن که جان را فکرت آموخت"         

زندگینامه و آثار نورمحمد مجیدی کرایی نویسنده و شاعر

----------------      --------------

درسال 1311 خورشیدی ،در روستای لنده  (شهر کنونی و مرکز شهرستان لنده) از شهرستان کهگیلویه،دیده به جهان گشود.پدرش کربلایی احـــــمد مجیدی کرایی ، کلانتر ایل کرایی ،ازمشاهیرو سیاسیون عهدخود و مادرش دختر محمدشفیع خان از کلانتران ایل طیبی بود .او نیز از کلانتران و مدیران سیاسی ایل و تبارش بود . با وجود پایگاه اجتماعی برجسته اش ،تمایلات فرهنگی او ، بر دلبستگی های سیاسیش فزونی داشت .او اکثر عمر خود را در روستای تراب وسطی از شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد گذراند . پیشه اش کشاورزی و باغداری و به آن افتخار می کرد . چنان چه سروده است :

"فخر بر خود می کنم ، کشت و زراعت می کنم

قرص نانی می خورم ، قرصی قنــاعت می کنم "

او دراحوال خودش ،

پاک و صادق می گفت :

"ثروت من ، قلم و شعر دل انگیز من است

زین گهر ،  در وسط سینه نشـــــانی دارم

من چو سعدی و چه حافظ ، به مکتب رفتم

پارسیم ، پارس نژاد ، پـــــارس زبانی دارم

مدرک دانش من ، مدرک مــــــردان لرست

مثل ایشان روش و علـــــــــــم وبیانی دارم

حاصل علم مجیدی شده است نظــــم  ونثر

عشـــــق بالایی و شور و هیجــــــانی دارم "

دریای متلاطم درونش با خواندن ،نوشتن ، سرودن و سیرو ســفر، آرام می شد .شاهد این مدعا، شعردل انگیزاوست:

"آن که با دیو جهالت بکند جنـــــگ  منم

عاشق علم و هنر ،‌ طالب فرهنـگ منم

شب بخوابد به بیـــــابان و فراز کوه ها

تا زند بررسن ، علــم  و خرد چنگ منم

بهر یک پرسش علمی بکند، سیر و سفر

به بیــابان وبه هرجا کند آهنـــگ ، منم"

با تولد انقلاب اسلامی ، نسیم  تحول تاریخ وزیدن گرفت .

آری

چرخش چرخ زمانه ،

حس بی تاب درونش،

فقر آن روز دیارش ،

عشق پرشور و امیدش ،

کشتی زندگی اش را ،

سوی یک هجرت تاریخی برد!

سوی  شیراز ،

همان شهر ادب ،

شهر سعدی ، حافظ  


گرچه عاشق سفرومهاجرت بود اما :

با همه عشق سفر

رفتن از کوی وطن

کرده اش دلواپس !

آن چنان که گوید :

"امروز زین شهر و دیار ،‌خواهم کنم قصد سفر

از شهر گیلویه روم ، بر جانب شهری دگــــــر

اکنون که دارم می روم ، برسوی شهر دیگری

خاک گران کوگیلو ، هر لحظه آرم در نظـــــــر

ای زادگـــــــــاه جان من ،‌ای سرزمین افتخار

گر دُور می باشم زتــو ، رویای تو دارم به سر

بهر مجیدی دوریت ، بسیار می باشد گـــران

ار باز گردم زین ســـفر، خاکت کنم کحل بصر "

سفره  پژوهش را درشیراز- شهر علم وادب-  گستراند ! . دست تقدیر ، مطالعه در تاریخ و فرهنگ مناطق فارس ، او را با معلمی بزرگ زاده ، دختر ایلخان جـــاوید ممسنی آشنا و منجربه ازدواج دومش شد. این فرهنگی فرهیخته ، مشوق مطالعاتش بود .

هموطن !

نورمحمدمجیدی کرایی ،

با  دقت می نوشت ،

با سختی و تنگدستی !

اما با سرعت ، جرات و جسارت ، چاپ می کرد .

او آرام می گرفت با

خواندن ،

نوشتن ،

سرودن ،

و

سیرو سفر !

تا جایی که در باره آرامش درون می گوید :

"می کنم تسکین درون سرکشم را با قــــلم

با مرکــــــــــب می نمایم کوه درد  و رنج کم

با دم نوک قلــــــــــــم ساکت شود درد درون

با چنین کاری کنم از دل برون کوه های غــم

هر گهی که دست می یازم به تنـــدیس قلم

گویی می خواهم نهم بر عالم دیــــــگر قدم "


بگذار از آثارش بگویم !

او ،

ساعت ها ، روزها و ماه ها ،

می اندیشید ،

سفر می کرد ،

سواره و پیاده ،

با خطر،

بی خطر ،

با توشه و بی توشه ،

تا بنویسد ،

نظم و نثر ،

تاریخی ، اجتماعی و ادبی .


زندگی و اقامت در شیراز ، دست مایه تولد اولین کتابش ،یعنی تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد  ،برای به تصویر کشیدن چهره گذشته،مردم شجاع و بزرگ استان شد .چاپ کتابش همان و زادروز مرجع مکتوب تاریخ استان همان .  اولین تجربه فرهنگی شیرینش ، انگیزه و امیدش ، برای دستیابی به آرزوی دیرینه اش ، که احیای تاریخ و فرهنگ استان کهگیلویه و بویراحمد بود را ، دو چندان کرد.

آرزوهایش بزرگ ،

راهش سخت ،

اما رهروش ، عزمی پولادین داشت .

حضورش در خانواده بزرگان ممسنی  ، ارتباط مستمر با فعــــالان فرهنگی ، اجتماعی وعلمی  آن دیار ، تولد کتاب : تاریخ و جغرافیای ممسنی را رقم زد.

تالیف و چاپ این دو کتاب ،هرگز ذهن خلاق و جستجوگرش را اقناع نکرد . او مدام در کتابخانه ، ســــــفر ، میان مردم  یا  میدان پژوهش  بود.

سایر آثار و تالیفات :

از کجا آغاز کنم ؟ !

از تاریخ ارجان و بهبهان ،

اززنان و دختران تاریخ ساز ایران در ابرزنان ،

از نظام سنتی ایلی کهگیلویه و بویراحمد  ،

از آذرخش عشق در فرهنگ داستان سرایان ،

یا

ازعلما و شعرای استان .

از آثار باستانی و اسلامی شهر شیراز،

ازایل باستانی کرایی  ،

یا از تداول قدرت و تخت ها در ایران زمین ، در سه جلد اورنگ باختگان تاریخ ایران !

باز هم بگویم ؟!

از کارنامه سیاسی و اجتماعی ، وکیل الرعایای هم تبارش کریم خان زند  !

یا از شکفتن عنچه های اشعارش ، در کتاب ناشکفته ها

ازابرازعشقش به فرهنگ لر در فرهنگ واژگان عامیانه لری  ،

  یا از سرزمین شاپور و منطقه کازرون در شاپورخوره،

از مردم و سرزمین کهگیلویه و بویراحمد !

یا از جغرافیای طبیعی و تاریخی استان کهگیلویه وبویراحمد !!!


ای برادر !

ای خواهر !

ای هموطن !

بگذار،از رنج  واپسین روزهای زندگی اش  بگویم،

آنچه آزارش می داد

نه بیماری !

نه مرگ !

نه سفر ابدی !

که تالیفات چاپ نشده اش!چون بلادشاپور یا شهرباستانی دهدشت ،تاریخ ایلات جانکی بختیاری و چهره کاوی روستاهای کهگیلویه و بویراحمد و ... بود!


نورمحمد مجیدی کرایی ، حدود 19 عنـوان کتاب و  پژوهش (چاپ شده و نشده ) در زمینه تاریخ ایران و استانهای کهگیلویه و بویراحمد ،خوزستان و فارس تالیف نموده است . از جمله :

1-اورنگ باختگان ایران (سه جلد)

2-ایل باستانی کرایی

3-ابرزنان ایران

4-ناشکفته ها (شعر)

5-تاریخ و جغرافیای کهگیلویه وبویراحمد

6-تاریخ وجغرافیای ممسنی

7-تاریخ وجغرافیای بهبهان

8-یادواره نظام سنتی ایلات کهگیلویه وبویراحمد

9-آذرخش عشق در فرهنگ داستان سرایان

10-فرهنگ واژگان لری (چاپ نشده )

11- کارنامه سیاسی واجتماعی کریم خان زند (وکیل الرعایا )

12- علما وشعرای کهگیلویه و بویراحمد

13- شاپورخوره (سرزمین شاپور)

14- آثارباستانی واسلامی شهر شیراز

15- جغرافیای  طبیعی و تاریخی کهگیلویه وبویراحمد

16- بلادشاپوریاشهرباستانی دهدشت (چاپ نشده)

17- تاریخ ایلات جانکی بختیاری (چاپ نشده)

18- تاریخ سی سخت با همکاری جناب آقای نیکنام حسینی پور(چاپ نشده)

19- چهره کاوی روستاهای استان کهگیلویه و بویراحمد (چاپ نشده)


اینک وقت آن رسیده که،از پایان راه و آغاز سفر بی بازگشتش  بگویم !

در واپسین ماه های زندگی اش ،

بار سفر را بست ،

کوله بارش را برداشت ،

به کهگیلویه وگچساران ،

برای کاوشی دیگر سفر کرد .

سفرش پایان یافت ،

اما حادثه  درکمینش ،

حادثه ای که بی رحمانه ، زندگی اش را نشانه رفت ،

تا بیمارستان و بستر بیماری ، همراهش بود ،

یک آن ، تنهایش نگذاشت ،

تا به باور خود ،

پایان هشتاد و دو سال تلاش و آغاز دوران افولش را رقم زند.

سرانجام ، در سی ام بهمن یکهزاروسیصد و نود و سه خورشیدی ،جان آکنده ازمهر و عاطفه و آرزویش را ، به جان آفرین تسلیم ،سیر و سفر دنیوی را ناتمام ، کوچ ابدیش را آغاز و در آرامستان جدید شهر دهدشت - مرکز شهرستان کهگیلویه ازاستان کهگیلویه و بویراحمد  - آرام گرفت !


هجرانش مرا به یاد سروده اش انداخت   :

"هر یکی را چندماه و چندســـالی  بیش نیست

روزگاران شاهــــــد و تـــــــاریخ می باشد حکم

این جهان بر هیچ کس تا سر وفــا ننموده است

زیر خاک سرد خواهی خفت ‌مجیدی ،لاجــرم "


روانش شاد و یادش جاویدان باد !

اردوان مجیدی کرایی - بهمن 1395

تاریخچه دژکوه

                                 


 کوهی  سر  کشیده   سوی   آسمان

به گرد اندرش چشمه هایی روان
هوایش بود نیکو و خوشگوار
گل و لاله ها رویدش در بهار
بهرجای آن چهچهه کبک و سار
سراینده بلبل به هر شاخسار
 درختان سرسبز انجیر و بن
به قدمت حکایت ز  دور کهن
درخت بلوط برکشیده رده
به هر دره ای سبز چادر زده
به دشت و به کوه جایگه ساخته
به سبزینه برگان تن آراسته
 بهرجای کوه و بهرجای دشت
پرنده ببینی به پرواز و گشت
سر   کوه      بودست   یک      پادگان
نشسته    بهر    بارویی       دیده  بان
از   این   پادگان   نیز    باشد     نشان
بجا     ماندگانی     زهر       ساختمان
در   آغاز    دژ    یا     ره      کاروان
بکندند    گذرگاهی    از      کوه    آن
در    آن    راه    دروازه ای    ساختند
به     دروازه    برجی       درانداختند
بکندند   رهی   سخت   چون   بیستون
که   فرهاد   فرو   ماند   از    کار  آن
پله    بر    پله   سنگ    کردند  فرش
که  شد  مات  بیننده  زآن  کار  و نقش
هنوز   هست   آثار   کارش      بجای
زمانش    نداند   کسی    جز      خدای
به  کوه  اندرون هست  تنها  سه  راه
که  هر   سه   بگویندشان   کوره  راه
چه  بر  کوره  راهان  نشانی تو  کس
به   دشمن   کسی   نیست  فریاد   رس
به سنگ و به تیر و به شمشیر و گرز
به  مردی  و  چالاکی  و  زور  و  برز
به درگیری و ضربت و دست و مشت
توان   دشمنان   را   در  آنجای   کشت
به   نزدیک   دژ  هست   امامزاده ای
امامزاده    و    مرد        آزاده ای
بود   نام   آن           ناصر  عابدان
ز  آل  علی  باشد  او  را      نشان
زیارتگه   مردم   خاص   و      عام
ز  او  شد  ظهور  معجزاتی    تمام
به   زیر   امامزده   باغیست    کشت
نموداری  از    باغهای       بهشت
یکی     را     بگویند    باغ      امیر
بجا مانده   از   نام   بداق     امیر
  نکو   لیموئی  هست  به  باغ اندرون
چه لیموی میناب و چون گامبرون
که  شاید  از  آن  جای کردند  هرس
در  این  باغ  نهالش نمودند غرس
دوم   باغ   سنه   دوله   گویند   نام
گذشته    برو   سال ها    و   ایام
  درون   دو   باغ  آب   زاید   شیرین
زلال  و  گوارا   ز        زیرزمین
بدامان    کوه     روستا    شد    بپا
که  از  سنگ  و  چوبش ببینی بنا
میان    بنا    آب     کرده       رهی
کز  آن  آب  پیدا شده  دره هی
به   فصل   زمستان   و   گاه   بهار
بزاید  بسی  چشمه  ز  آن رهگذار
سر   راه   توف   خیم  ببینی   رهی
بر  آن  راه  باشد      پرستشگهی
بنایست   از    دور       زرتشتیان
به  پندا ر  چنین   آید   و    برگمان
چو  بر  سنگ  دیوار  آن   بنگری
گمانی  ز   دوران    پیشین    بری
بدانی  بنایی  ز دوران پیش
بجا  مانده ای   از  نیاکان   خویش
شنیدم  در  این  جای   افسانه ای
فسانه،   نه  یک   گفت   جانانه ای
که بودست در این کوه دو نوجوان
بدل  داشتند شور   و عشقی  نهان
یکی  بود  دختر ،  دگر  بد  پسر
پناهنده     در   کوهسار   و  کمر
پسر  کوهبان  بود  یا      کوتوال
شدش  پاره    بند  کمر  یا   دوال
گرفتار  گردید  به   کوه  و   کمر
پریشان  و   ترسان   شده    دُختر
به  دختر  بزد  تند  بانگی   دراز
گرفتار  گشتم  یکی        چاره ساز
کمک  کن  که از کوه خواهم  فتاد
چه بشنید دختر به کوه شد چه باد
شتابان  فرود  آمد  از  درز  کوی
بسوی   پسر   تند   بنمود   روی
بینداخت  از  کوه  دستمال    سر
کشیدش   به   بالای  آن  با  هنر
  نمود  دختر  از مرگ  او را  رها
بزور  و   به بازوی و حکم   خدای
بخوانند  آن  جای    دستمال کش
بیاد   و  به   نام  زن     شیرفش


                                                 سراینده : زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی

 

تاریخچه شهر دهدشت (بلادشاپور)

مورخ ! زدهدشت سخــن باز کن

سخن ها زتاریخــــــــش آغاز کن   
که دهدشــــت شهری بدآراسته   
پرازثروت ومایه و خواســــــــــــته
نشیمنگهی بهردانشـــــــــــوران 
بهربرزن و  کوی مــــــــــردان دین
که بودند بر دین پــــــژوهان امین
بهرجای آن مسجـــــــــــدوخانقاه
نشیمنگه مردمی نیک خـــــــــواه
بیا ای که داری تو علم وهنــــــــر
به دهدشـــــــت و پیشینه آن نگر
براین شهر که بینی تو  ویرانه ها
بهم بافته کوچه و خـــــــــانه ها
که باشندزدور کهــــــــــن یادگار
بناهای ویران دوصــــــــــدتاهزار

بهرجای بازارو کاروانســـــــــرای 

سرای تجــــــــــــــارت بهرجابپای

به هرجای بینی بلنــــــــدخانه ای
که بودست از بهر فــــــــــرزانه ای
بهرکوی امامــــــــــزاده ای ساخته
بناها به گنبــــــــــــــــــــدبیاراسته
که گنبدنشانی ز اســــــــلام ودین
نشانی ز ادوار دیـــــــــــــــــن مبین
بهرجای شهر  افکنی دیـــــــــــدگان
بودخـــــــــانه در خانه هایی نهــــــان
به سبک گذشــــــــــــــته بگشتندپا
چه حجره چه خانه چه دیــــــــگر بنا
که این شهر شهری است دیرینه پا
زدور صفــــــــــــــوی است آن را بنا
به بگذشته این شـــــــــهر آباد بود
همه مردمش خـــــــــرم و  شادبود
زهرجای و هرشهردوصدکـــــــــاروان
به دهــــــــــدشت گشتند دایم روان
زدورصفــــــــــویه تا زنـــــــــــــــــدیان
بده شهر دهدشت شهری جـــــــوان
اما زآن سپس دور قاجـــــــــــــــاریان
پدیدآمد و شدنگون زنــــــــــــــــــدیان
به دهدشت شد هــــرج و مرجی پدید
که آن سان کسی هرج و مرجی ندید
سرســــــــــــــروران گشت ناگه نگون
همه شهر شد غارت و قتـــــل و خون
پراکنده گشتند همه مـــــــــــــردمان
به شهر کس نمانده زپیروجـــــــــوان
بشد شهر دهدشــــت ویران چنیـن
زمردم تهی گشت این ســــــرزمین
به سیر و به گشت است این روزگار
نماندبجا جز خـــــــــــــــــــــــداوندگار
گهی شهر آباد و گاهی خـــــــــــراب
گهی بستر خشک و گاهی پـــــــرآب
 مجیدی ! به قرآن بخوان آیه فاعــــتبر
که از گشت گیتی شوی باخبـــــــــــر

               سراینده :زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی
   

سواد و آموزش درایلات و مکتب خانه های قدیم

سواد و آموزش درایلات و مکتب خانه های قدیم

در ایلات قدیم آموزش مخصوص خانواده ی سران عشایر و فرزندان  آنان و گاهی فرزندان سادات محلی بود. فرزندان آنها پس از طی دوره ی ابتدایی مکتب به شهرها جهت تحصیل علوم اسلامی فرستاده می شدند. مدرسین عشایری مکتب دار ها بودند، که از میان منشیان خانها و ملایان حرفه ای، اعم از سادات و یا مردم عام انتخاب می شدند و به این شغل می پرداختند. این مدرسین تنها دوره ی ابتدایی را ،که عبارت از تعلیم الفبا از طریق هجا خوانی بود ،درس می گفتند و دارای مزدی بودند که هر ماهه چه نقدی و چه جنسی از اولیاء محصلین وصول می کردند.

اطفال پس از یادگیری الفبا و هجاگویی به آموختن سوره های «عم یتساءلون عن النباء العظیم» قرآن مجید می پرداختند . بعد از آموزش این سوره ها، بتدریج سوره های دیگر از قرآن مجید را ضمن یادگیری کتابهای کله سر، رزومیش، ختاریس، علی سینا و دیو، صلوات نامه، بروز نامه، مشو غرّه و تعقیبات منظوم نماز می آموختند . پس از آن کتابهای فلک ناز و خورشید آفرین، شاهنامه فردوسی، حسین کرد شبستری، امیر ارسلان رومی، گلستان و بوستان سعدی، حمله ی حیدری، خسرو شیرین و لیلی و مجنون را می خواندند.

ملا بر یک سه پایه ی چوبی کوتاه یا سنگی بلند ،در جایی مرتفع ،که مسلط بر جایگاه شاگردان بود قرار می گرفت و دسته دسته آنها را، با توجه به دوره ای که گذرانده  بودند، به حضور می طلبیدند و یک یک را تعلیم می داد و یا یک درس را بلند بلند می خواند و شاگردان گوش می دادند و آن را حفظ می کردند.

اغلب دروسی که دسته جمعی بود و شاگردان هم آهنگی می کردند درسهایی بود که شاگردان ابتدایی در دوره ی یکساله ی مکتب می خواندند و همصدایی می کردند. تعلیمات بزرگسالان غالباٌ به وسیله ی سر خلیفه (مبصر کلاس) داده می شد و او پسری زرنگ و درس خوان بود که با ملاحظه ی اخلاق و رفتارش ملا او را به این سمت انتخاب می کرد.

ملا در ابتدای ورود کودکان به مکتب ،سرخط هایی را بر لوحه ی چوبی صافی که هر شاگردی داشت ،می نوشت. این لوحه ها برای آن که در مصرف کاغذ صرفه جویی شود، به دست نجاران محلی یا شهری ساخته می شد.

اول کارها بنام خدا           پس مبارک بود جو فرّهما

اشعار محلی هم به تدریج در وقت یادگیری به شاگردان یاد داده می شد و عبارت بود از:

دردا دردا، امروز ندارم خبری از فردا

و یا:

دردا که دلم مهر محمـــــــــــد دارد
دردا که در این دیر کسی میر نشد

 

در سر هوس عالم سرمــد دارد
از خوردن آدمی زمین سیر نشد

لوحه ی چوبی ،مربع مستطیل شکل بود ،که به عرض پانزده و طول سه چهار برابر بود و بعد از نوشتن می بایست با آب شسته شود ،تا دوباره مطالب دیگری برآن نوشته شود . بتدریج نوبت به تعلیم سر خط های کاغذی با خط درشت می رسید ،که به وسیــــله قلم نی نوشته می شد. جای مکتب خانه ها در شهرها ،شبستان مسجد و ایوان امامزاده ها بود و در منطقه های عشایری از خانه ی ملا (در فصل زمستان) و فضــای آزاد و یا محوطه ی خانه ی ملا و زیر درختان تنومند ، با گسترش چند نمد (در فصل تابستان و پائیز) استفاده می شد.

یکی از اصولی که در مکتب ها لازم الرعایه بود ،رعایت ادب و اخلاق از جانب شاگردان، اعم ازدخترو پسربود .توجه به این اصول وظیفه ی وجدانی و دینی ملایان مکتب دار بود. اگرشاگردی در مکتب خلاف می کرد سر خلیفه ی مکتب ،به ملا اطلاع می داد و ملا برای آن خلاف ،جرم و مجازات تعیین می کرد ، گاهی نیز او را با توبه نمودن و تعهد به عدم تجدید خلاف می بخشید.

ترکه زدن [چوب زدن] به دست و کف پا از تنبیهات عادی بود و گاهی شاگرد را اشکلک می کرد. اشکلک عبارت بود از : قطعه ی چوبی کوتاه که در بین انگشتان گذاشته و فشار داده می شد، فلک کردن و آویختن به سر از بلندی و یا به اصطلاح نسق شدن از تنبیهات دیگر بود. گاهی خلافکار را در توبره قرار می دادند و در حالی که از بلندی آن را می آویختند و در هوا معلق بود، ملا یا شاگردی به توبره چوب می زد . این گونه تنبیه ها در صورتی اعمال می شد ، که شاگردان خلاف بزرگی مانند دزدی، شکایت پدر و مادر، فحاشی و کتک زدن به همشاگردان و یا فرار از مکتب انجام داده باشند.

ملایان جدا از مزد ماهیانه که از اولیاء شاگردان می گرفتند انعامی هم خصوصاً در تغییرات مربوط به درس قرآن مجید دریافت می کردند ،بطور مثال : برای «اقرء»  دو کارد نقره «ویل یکن» دو مرغ کل (دم بریده)، «عبث» دو بر دست بسته که شاگردان موظف بودند بپردازند. در روز نوروز و تحویل سال نو هم ملایان از شاگردان عیــــــــدی می خواستند . طرز وصول آن چنین بود که ،ملا شعر معروف به « عید خوانی» را به روی قطعه کاغذی می نوشت و به شاگردان می داد و آنان آن را نزد پدران خود می بردند و می خواندند و انعامی برای ملای مکتب خود می گرفتند.

عید خوانی

نوروز شد، نوروز شد، روشن دلم چون روز شد،

بابا بده نوروزیم

ای بابای صاحب کرم، لطفی بفرما در برم، بهر ملا عیدی برم

بابا بده نوروزیم

ای بابای نیکو سرشت، جای تو باشد در بهشت، ملا مرا عیدی نوشت

بابا بده نوروزیم

یا اسب رهوارم بده، یا زر به مثقالم بده، یا شال گلدارم بده

بابا بده نوروزیم

ملا به دارم می زند، ترکه به لارم می زند، با چوب خارم می زند

بابا بده نوروزیم

 ماخذ : کتاب جغرافیای طبیعی و تاریخی استان کهگیلویه وبویراحمد . تالیف : نورمحمد مجیدی کرایی 

یادی از یاسوج (سرزمین بازرنگ)

چون بهار بازرنگ ،جایی نمی یابی بــــــــــــهار
هرسویش چشم افکنی ، باشد بهارش لاله زار    
کوه سبزودشت سبزو رود وچشـــــمه ها روان   
ناله کبگان و بلبل ، آیدش از کوهســـــــــــــــار
کوه ودشت آکنده باشد ، از بلـــوط وتاک و وول 
بوته ها ی عطـــــــــــرگین بینی ، بهرجا و کنار
کنگروریواس و جاشیرزهرسویی، بروید در زمین
که ببردندآگهان ، از بهر بهبــــــــــــــــودی بکار
فرش هر جایی ، چـــــــویل و درمه ها و بیلهر
رنگ و رنگ گل ، گیاه ناشنخته بی شــــــمار
از دناآبی برون آید، بسان سلســــــــــــــــبیل
باخروش وجوششی ، گردد پدید زان آبشــــار
بگذراز آنجا و در دامــــــــــــان کوهش کن نظر
تنگه ای را بین ،که زآن آید برون رود بشـــــــار
چون بشــــــــاپور نام شاپورش برآن بنهاده اند
نوش چون آبش کنی ،بینی چه باشدخوشگوار
آرش یاسوج می دانی که در فرهنگ چیست؟
جایــــــــــــــــــــــگاه آتش برزین و برزنگی تبار
این همان خاکی  است، درتاریخ گفتند بازرنگ  
خاستگاه مردم برزنگی دشمن شـــــــــــــکار
آریــــــــوبرزن دراین خاک،تاخت بر یونان سپاه
نیزدر این خاک شد ،یونان ســـــپاهان تارومار
دیده بر اوراق تاریــــــــــخ افکن و ، این رازیاب
که بود یاســـــــــــــــوج ، برزنگی تباران یادگار
رشته ی کوه  دنا ، هست یادگار باســــــــتان
یادونام باســـــــــــــتان ، از سیروگشت روزگار
گراوستا را بخوانی ، با دنایی آشــــــــــــــــــنا
باشد دئنا نیز،  زامشاسپندان در شــــــــــــمار
پشت فـــــــــــــــــرودین نیز، نام دنا را می برد
چون آناهـــــــــــــــــیتا نماید ، مردمان را کامکار
دردنا بودست ، یزدان داد به کی خسروسروش

نوبت لهراســـــــب آمد ، تخت و تاج بر او سپار
راز تاریخ است مجیـــــدی ، در دنا و بازرنـــگ    
پایگاه و  شهر مــــــــــردان است این زرین دیار
  

             سراینده :زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی

نوعروس نازا

نوعـــــــــــروسی شده نازا چندی
زاو پدیدار نشد فــــــــــــــــرزندی 
روز و شب در غم و  اندیشه بدی   
نزد هــــر کس به پی چاره شدی
گاه د رمطب دکــــــــــــــتر به دوا 
گاه در خانه ملا به دعـــــــــــــــــا
گاه نزد رفــــــــــــــقا شکوه کنان
گاه درخانه رمــــــــــــــــــال روان
چاره درد ز هــــــــــــرکس پرسید
بهره از زادن فـــــــــــــــــرزند ندید
مامکی گفت به آن تازه عـــــروس
مکن از نازایی چهـــــــــره عبوس
که سترون شـــــــــــدن و نازایی
به که فـــــــــــــرزند بدی را زایی
                      سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی

به لیشتر و لیشتر نشینان سلام !

به لیشتر و لیشتر نشینان سلام  !

منطقه لیشتر یکی از مناطق شهرستان گچســـــــــــاران دراستان کهگیلویه و بویراحمد می باشد . دشت لیشتر دشتی تاریخی ونفت خیز می باشد. در منابع جغرافیایی پس از اسلام  ، نام لیشتر (رشتن )ذکر شده  که  ، بر سر جاده مالــــــــــرو و سپس ماشیــــــــن رو شهر  بهبهان جای داشت . آثار آتشکده وامامزاده گانی در آن دیده می شود  ، که نشانه پیشینه این سرزمین کهن پیش و پس از اسلام است. این منطقه دارای روستاهای بزرگ و کوچک بوده  است . درخشندگی چاه های نفــــــــت و گــــــــاز پیرامون دشت آن ، زیبایی شبانه اش را رویایی کرده است .

به یاد گذشته و حال لیشتر  و ساکنان دوست داشتنی  آن ، این شعر را سروده ام .      

                    لیشتر و لیشترنشینان                              

به لیشــتر و لیشترنشینان ســـــــــلام
که لیشـــــــــــتر به تاریخ شد زنده نام
چه برپهنه و دشـــــــــــــــت آن بگذری
گـــــــــــــل و لاله ها هرسویش بنگری
دراین جای بودست چنـــــــــــــــدین بنا
زاسلام و از عهــــــــــــــــــــــد دیرین بپا
زدیرین زمان بودشان یادگـــــــــــــــــــار
کنون نیست آثار آن روزگـــــــــــــــــــار
کنون نیز روشـــــــــــــن  ببینی تو چاه
که دارای گازندونفــــــــــــــــــــت سیاه
به هرجای آن شــــــــــــعله آتش است
که آتش فـــروزی چه نیک و کش است
به هــــــر جای آن شعله از  نفت و گاز
که هست نفت  وگاز زر  و سرمایه ساز
به لیشـــــــــــــــــتر بیا خاک آن را ببین
که خاکش طــــــــــــلا، زر و گوهر زمین

 

سراینده : زنده یاد نورمحمد مجیدی کرایی

درآرزوی محیط زیست سالم


روزی که میان هربیابان

هرجای ز سرزمین ایران   
                                    
     درگورمراخبر نمایید! 

 



سبزی و چمن شود نمایان

 گل باشدو سبزی و گلستان

                                                                                    سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی

رودخانه تاب(مارون)

رودخانه تاب(مارون)

رودخانه تاب در بیشتر منابع جغرافیایی ذکر شده است. ابن حوقل در صورة الارض می نویسد:

«رودهای فارس آبهای گوارا و خوب دارند و بزرگترین آنها رود تاب است که از مرزها و کوههای اصفهان سرچشمه می گیرد و در ناحیه سردن ظاهر می شود و از نواحی ابرج گذشته به رود مسن می ریزد و این رود مسن از قسمتهای پائین اصفهان تا نواحی سردن جریان می کند و رود تاب در قریه ای به نام مسن به این رود می پیوندد و آب آنچه زیاده بر احتیاج مردم قریه است بسوی ارجان از زیر پل پکان جاری می شود. این پل میان فارس و خوزستان قرار دارد  و یه عقیده من از پل قرطبه «اندلس» بزرگتر می باشد و ان را بعضی از بومیان فارس ایجاد کرده اند .انگاه رود مذبور روستای ریشهر را مشروب کرده، در حدود سینیز به دریا می ریزد.»[1]

نزهت القلوب می نویسد:

«آب تاب از کوه های سمیرم لرستان بر می خیزد و همه وقتی گذار اسب ندهد، به آب مسن پیوسته از قنطره(پل) سکان (پکان) بگذرد و روستای ریشهر را آب بدهد و به حدود سینیز در دریا ریزد و این آب سرحد فارس و خوزستان است. طولش 47 فرسنگ باشد.»[2]

فارسنامه ناصری به ذکر این رودخانه و شعبات فرعی آن پرداخته است و می نویسد:

« رودخانه تاب کهگیلویه آبش شیرین. گویند از آب دجله بغداد گواراتر است.آب چشمه ممبی و آب اوسل در رود قلات ناحیه یوسفی کهگیلویه بهم پیوسته، در دامنۀ قلعه دزکوه به رودخانه کلات آمیخته، رودخانه تاب شده از تنگ تکاب ناحیه ی حومه ی بهبهان می گذرد. در قدیم در کناره ی شهر ارجان بندی بر این رودخانه  بسته، دهات حومه ب هبهان را اب می داد و اکنون آن بند شکسته است و یک جانب رودخانه دیمی مانده است و دهات جانب دیگر را اب دهد. پس از آب چشمه قیر و چشمه تاشان حومه ی بهبهان به این رود آمیخته بعد از چندین فرسخ که از چم نظامی بگذرد در جایزان رامهرمز چون به رودخانه آرماش آمیزد، رودخانه جایزان شود.»[3]

گاوبه شمن دربرداشتی از نوشته ی فارسنامه ناصری می نویسد:

« طاب، تاب، کردستان(مارون)- آب آن شیرین تر و گواراتر از آب شط العرب در بغداد. در ناحیه یوسفی کهگیلویه آب چشمه مونبی(ممبی) و رودخانه کلات بهم می پیوندد. در نزدیکی قلعه دزکوه اینها با رود کلات بهم پیوسته و رود طاب را تشکیل می دهند. از تنگ تکاب تاب وارد ناحیه بهبهان شده پس از ان آبهای سرچشمه قیر( گرآب)، تاشان، حومه بهبهان به این رود وارد می شوند.

چند فرسخ از ان طرفتر در آنسوی چم نظامی نزدیک رامهرمز، طاب با رود آرماش بهم رسیده و بصورت رود جایزان در می آمیزد. رود تاب در 51 کیلومتری شمال شرقی چهل و هشت درجه بهبهان در اثر بهم رسیدن دو رودخانه یکی از ناحیه دیشموک،سی و هفت کیلومتری شمال نقطه اتصال این دو رود امده و رود کلات نام دارد و دیگری از یکی از سرچشمه های آن جریان داشته. لوداب، لوآب که تا ناحیه سادات امتداد می یابد( پنجاه کیلومتری شمال نقطه اتصال دو رود) و رود کلات شود.پس از بهم رسیدن این رودخانه بیست و پنج کیلومتری در جهت باختر جنوب غربی(255) جریان داشته و سپس بسمت جنوب منحرف می گردد . بعد از بیست و پنج کیلومتر رودخانه طاب به انتهای تنگ تکاب  رسیده و از آنجا تقریباً چهل کیلومتر بسمت باختر جاری گشته جلگه بهبهان را مشروب می نماید. کوه های آغاجاری در واقع سبب می شوند که این رود بعد از ان در جهت شمال بسوی رامهرمز جریان یابد. قبل و بعد از رامهرمز رودهای فرعی  دیگر وارد آن شده و از انجا در جنوب رامهرمز بسوی جنوب غربی امتداد می یابد. رودخانه مزبور سپس منشعب شده و قسمتی از طریق کارون و قسمتی هم در نزدیکی بندر شاهپور وارد خلیج فارس می گردد. در ناحیه مورد بحث رود طاب رودهای فرعی دیگر را در بر نمی گیرد. در کنار ایدانک قلعه دزکوه و ارجان قرار دارند.»[4]

رودخانه تاب که در حدود قرن سیزدهم هجری به استناد نوشته ی فارسنامه ناصری به رودخانه مارون تغییر نام یافت، در هر گذرگاهی از مسیرش، نام ولایتی گرفته و در هر محل و ناحیه ای به نامی شهرت یافته است. به استناد گزارشهای جغرافیایی منابع قدیم سرچشمه رودخانه تاب از کوه های سمیرم و شهرستان و نواحی اصفهان شکل گرفته و از انجا در ناحیه سردن ظاهر شده و از نواحی ابرج گذشته به رود مسن می ریزد و این رود مسن از قسمتهای پائین اصفهان تا نواحی سردن جریان می کند. البته محل  « ابرج» ابن حوقل و استخری و مسن، سایر مولفین جغرافیای قدیم مورد تحقیق و شناسایی قرار نگرفته است.اما به احتمال و احتیاط می توان تا حدودی محل این نواحی را که بعلت تغییر اسامی قدیمشان مشکلاتی نیز بوجود می آورد، شناخت. محل ابرج یا برج را می توان در حدود ناحیه سمیرم، بنا به گفته مقدسی، تعیین محل نمود.[5] محل قریه مسن که رودخانه تاب و مسن در آنجا بهم می پیوسته است، می تواند با توجه به اینکه اسمی به اسم روستای سن- سم- مسن در حدود یک کیلومتری قریه گوزنان لوداب وجود دارد، و همچنین مرزهای نواحی اصفهان، کوه های لوایا ناحیه لالستان، زیز یا زاز باشد که یاقوت حموی در معرفی آن می نویسد:

«الزز و لاته من ناحیه لالستان بین اصفهان و جبال اللر.»[6]

زز ولایتی است از ناحیه لالستان بین اصفهان و کوه های لر، یعنی در منطقه لوداب کنونی یا لوا (لی آباد یا لالستان) بوده است.

شاخه ی تاب که در ناحیه لوا (لوداب) به مسن می پیوسته، پس از عبور از طریق دم لوا به نواحی دشتک و پی انجیر می رسیده و از آنجا پس از جذب و حل آب چشمه های جوشان پی انجیر به خود، به طرف قلعه دختر حرکت می نموده و در آنجا که آخر ناحیه سردن (طیبی سردسیر) بوده با پیوند به رودخانه سردان یا چاروسا به رودخانه کلات معروف بوده و در آنجا بعد از آمیختن در آب روخانه «جن» یا «مورجن» روستای موگرمان طیبی گرمسیری به طرف تنگ آب تراب تغییر مسیر داده و در آنجا نام رودخانه تراب گرفته و پس از گذشتن از آنجا در روستای ایدنک به نام رودخانه ایدنک و از آنجا پس از حرکت در روستای موگر پس از درآمیختن با رودخانه کلات به اسم رود  قلات و موگر و از آنجا بنام رودخانه گدار نارکان و سپس رودخانه تنگ تکاب اسم گرفته و در محل شهر ارگان در زیر پل تکان (پکان) نام رودخانه ارغون یافته و پس از عبور از آنجا به نام رودخانه مارون یا کردستان و در حدود چم نظامی و نواحی جایزان اسم رود مارون و جایزان را اخذ کرده است.  

 

 ماخذ : کتاب جغرافیای طبیعی و تاریخی استان کهگیلویه وبویراحمد - تالیف : نورمحمد مجیدی کرایی

  


 

[1]- - ابن حوقل، صوره الارض ، ترجمه جعفر شعار- ص 44

[2]- نزهت القلوب، ص 334

[3]- فارسنامه ناصری،  2، ص 236-237

[4]- ارجان و کهگیلویه، ص 236-237

[5]- احسن التقاسیم، ج1، ص 33

 [6]- معجم البلدان، ج 1، ص 140

یادی از زادگاهم لنده

چه از ایـــدنک سوی لنده شوید

بوی رامش و علــــم و دین بشنوید

که لنــــده مرا بوده است زادگاه

مرا نیز کاشانه و دستــــــــــــــگاه

در این بومگاه دانــــــش آموختم

چراغ خـــــــــــــــــــرد را برافروختم

حق مردمــــش هست در گردنم

که تا جان شیـــــــــرین بود در تنم

به لنـــــــده برفتم به مکتب سرا

گرفتم گل علــــــــــــم و دانش فرا

به آموخــــتن درس بودم به پیش

گرامی مرا داشتند قــــوم و خویش

به امید رفتار نیکـــــــــــــــویشان

به خلق بهین و نکو خـــــــوی شان

بکردم ره عــــــــلم و دانش کزین

ز آنان شده دانشم این چنیـــــــــن

مجیدی به جولان درآور قـــــــلم

به گلـــــــــــزار بگذشته ها زن قدم

به همراه یاران دیـــــــــرینه سال

که بودند در کودکی همـــــــــــزبان

به اسب و خر و استران گه سوار

به گردش به دالان کـــــــــــــوه بنار

خوشا تنـــــــگ مونه و کبکان آن

خوشا در کـــــــــــمرها شکاران آن

خوشا سکو وبرکـــه ی نرگسی

که پیشـــــــینه اش را نداند کسی

بر این کوه مـــــردان مزداپرست

به زمزم اوســــــتا و برسم بدست

بر آیین زرتشت و دیـــــــن بهی

دل از اهـــــــــــرمن هابکردند تهی

پرستندگانی به خورشیــد و ماه

که این بودشان کیش و آیین و راه

به لنده بدست جنگـــــل موروبن

کنام ددان و گـــــــــــــــرازان در آن

در این جنگل خودروو سبزه پوش

شده آشیان ددان و وحـــــــــــوش

به اهل خـرد می دهد این نشان

که مورد  یادگـــــــــاری ز زرتشتیان

گمان من ار باشدش راســــــتین

کــــــهن جایگاهیست این سرزمین

در این جا درخت خـــــــــدا آفرین

بسی بود و رویید اندر زمیـــــــــــن

بسان ربیک و بن و کــــــــــــــنار

درختان بی میـــــــــــــــوه و بار دار

یکی زین درختان بود بنگــــــــــرو

که نه مـــــــــــزه دارد نه بار و نه بو

درختیست روینده در گرمســـــیر

گهی نیز روییده در سردســـــــــــیر

بجای دگر جنگــــــــــــل مورد بن

بسی شاخه و ریشه زاییــــــــده آن

کنارش درختان بن و کنـــــــــــــار

که پر بار بودند فصل بهـــــــــــــــــار

تنیده بهم شاخـــــه ی هر درخت

تنومند و انبوه و سبــــــــــــزینه رخت

که بگذشتــــــه ها بود آن پر زآب

زمونه برون آمــــــــــــــــدی با شتاب

برون و درونش درخت بلـــــــــوط

که بود از برای کسان نان و قـــــــوت

بهر گوشه آوازه ی کبــــک و سار

پران اززمین بر سوی کوهســــــــــار

بهین جای بودست بهر شکــــــار

بهر جای آن سبزه و مرغــــــــــــــزار

خوشا دامن کوهســـــــــــــار بنار

خوشا گله و دسته های شــــــــــکار

خوشا پشم کاران و آب قنــــــــات

که نوشیـــــــــــدنش می فزاید حیات

زمانی که من بوده ام خـــــردسال

همه جای بوده درخت و نهــــــــــــال

در اینجای بودم به سیرو به گشت

سواره بهرکوه و میـــــــــــدان و دشت

بهر جای بودم برای شــــــــــــــکار

بهرچشــــــــــــمه و دره ای رهسپار

ز تیرم پیـــــــــاده چه بر پشت زین

بز و پازن افتــــــــــــــــاد بس بر زمین

پرنده چه پران شدی بر هــــــــــوا

ز تیرتفنــــگم نگشتی رهــــــــــــــــــا

کنون که شدم پیر و فرســـوده تن

بیاد آیدم روزگارکـــــــــــــــــــــــــــــهن

نه بینم درختی به کوه و به دشت

نه تفریحــــــــــــــــگاهی برای نشست

دگر جنگلی نیست  لنــــــــده بجا

همه گشته است منــــــــزل و خانه ها

مرا بود لنـــــــــــــــده بهین زادگاه

مرا بود فرخنـــــــــــــــــــــده ای جایگاه

بیاد آورم لنــــــــــــــده را هر زمان

که بوده است هستی و عمــــــرم از آن

 

              سراینده : نورمحمد مجیدی کرایی

 

                         ماخذ : کتاب ایل باستانی کرایی –

                             تالیف نورمحمد مجیدی کرایی